امیرعلی زندگی مامان و بابا

سیسمونی گل پسرم

 امیرعلی جان عشق مامان بابا گل پسرم امیدوارم صحیح و سالم به این دنیا پا بذاری تا خوشحالیمون با دیدن و بغل کردن تو عزیزدلم صدچندان بشه  ( الهی آمین) عزیزکم مامانی ها و بابایی هات تا الان خیلی زحمتتو کشیدن و میدونم یه روزی در آینده خودت میتونی ازشون تشکر کنی ولی الان منو بابایی ازشون تشکر میکنیم و دستشون رو میبوسیم. عکسای اتاقتو که مامانی ها خیلی زحمتشو کشیدن واست میذارم ( یادم نمیره که اون روز مامانی فاطمه مدام اسپند دود میکرد و مامانی زهرا مدام صلوات میفرستاد) خلاصه اینکه خیلی ممنونشون هستیم .امیدوارم بتونیم یه روزی زحماتشونو جبران کنیم                   ...
10 مهر 1394

هفته سی و سوم

عزیز دل مامان بابا امیرعلی جون امروز هر دو مامانی عزیز شما و عمه مهلا جون و خونواده خاله معصومه اومدن تهران واسه دیدنمون و همینطور خرید سیسمونی شما عزیزم.( از طرف خودم و شما از همشون تشکر میکنم) . قرار شد بعد از استراحت و خستگی راه رو بدر کردن بریم خرید. مامانی ها سنگ تموم گذاشتند واسه ی شما و هر چیزی رو که که می خریدند واسه سلامتی شما صلوات میفرستادند. حسابی همه خوشحال بودیم از دور هم بودن و خرید واسه ی شما .                                                           &nbs...
10 مهر 1394

هفته هفدهم

دردونه ی مامان بابا: شما الان توی هفته هفدهم هستی امروز با بابا مجیدجون رفتیم سونوگرافی بماند که چقدر منتظر شدیم تا نوبتمون بشه تا اون لحظه از شدت استرس کل بدنم یخ کرده بود و بابا مجیدجون مدام دستامو گرفته بود و بهم آرامش می داد. خلاصه بعد از اینکه سونو شدم دکتر گفت شکر خدا همه چی خوب و نرماله و قراره که یک گل پسر داشته باشیم ، کلی خوشحال شدیم و خدا رو برای سلامتی شما دردونه شکر کردیم. باباجون واسه سلامتی شما یه گوسفند نذر حرم امام رضا کرده بود که از همون مطب زنگ زد به خونشون و از باباحسین جون خواستند که زحمت اینکارو بکشند ایشون هم بدون معطلی با مامانی زهرا رفتند و نذرمون رو ادا کردنداز همینجا از طرف خودم و شما ازشون تشک...
7 مهر 1394

تحویل سال1394

دردونه ی مامان بابا : دیروز زیاد روبراه نبودم واسه ی همین نتونستم از پله ها برم پایین آخه نوبت دکتر داشتم عوضش بابایی رفت و کل شرح حالمو به خانوم دکتر گفت. بابایی که اومد گفت نمیتونیم واسه تحویل سال بریم شهرمون کلی ناراحت شده بودم آخه توی این هفت سالی که با هم بودیم همیشه سال تحویلو کنار خونواده هامون بودیم ، ولی خب عیبی نداره عوضش توی دل مامانی یه دردونه هستش که با وجود این دردونه خیلی زود ناراحتیمون رو فراموش کردیم. بابایی شروع کرد به خونه تکونی و خریدوسایل سفره هفت سین، سفره هفت سین رو به کمک هم چیدیم ( عکساشو توی این پست برات می ذارم ) ، دست بابا مجید جون درد نکنه که توی این مدت خیلی زحمتمون رو کشیده.   توی لحظه...
4 مهر 1394
1